ادبیات وهنر سپید

بی گاه می سُرند این انگشتان مفلوج بر صفحه کلیدی که حرف "دال" و"لام" اش از کار افتاده است

ادبیات وهنر سپید

بی گاه می سُرند این انگشتان مفلوج بر صفحه کلیدی که حرف "دال" و"لام" اش از کار افتاده است

دراین وبلاگ نوشتارهایی از نقد ادبی ، هنر ،شعر، دلنوشته ها،داستان ها و مقاله ها به همراه عکس های مرتبط به نمایش در آید.

۱۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

مجله سخن

۰۷
مرداد

مجله ی سخن،یک مجله ی فرهنگی ادبی بود که در سال 1322 به صاحب امتیازی وسردبیری پرویز ناتل خانلری شروع به کار کردکه بعدها آقای خانلری صاحب امتیاز آن شد.

این ماهنامه شامل 27دوره بود. بزرگان ادب ایران ازجمله صادق هدایت، بزرگ علوی، شهیدنورایی، احمدبیرشک، احسان یارشاطر، رضا سید حسینی ، ناصرپاکدامن، ابوالحسن نجفی و.....در دوره های مختلف با این مجله همکاری داشتند.چاپ وانتشار این مجله تا سال 1357 ادامه داشت.

مجله ی سخن نقش بسزایی در پیشرفت ادبیات فارسی ایران در دوره ی معاصرداشته است.


پی نوشت:

یکروز جمعه از روزهای اسفند رفتیم پارکینگ پروانه.جوانی قدبلند، کتاب بساط کرده بودو بین کتاب ها تعدادی مجله ی سخن به چشم می خورد.همه را یکجا خریدم.

  • سپیده عاشوری

پرسیاووشان

۰۶
مرداد



از تمام آزمون ها سربلند در آمدم

الَا سوگندی که

موجب رویش پر سیاووشان شد.

  • سپیده عاشوری

تی پیرهن پینک بزی بو

می دلم پینک بَزه

تی چشمون اَرسو وارون

می دلی کاسه ی خون

بهارم بما دوباره

تی واسی دلواپسم

خواه بشی بیجار سر

باز گل من،خارسه میان

***

راسا بو بینم ماری

تی سینه چره چل مال

ویلا کن ، بلا وارث

بدا که چورا بون بیجارون


***

پیراهن تو وصله دارست

دل من هم وصله دار

چشمان تو پراز اشک است

ودلم پر خون

بهار دوباره آمده است

ومن دلواپس توام

دوباره به شالیزار خواهی رفت

میان گل ولای وزالو

***

سرت را بلندکن مادر

ببینم چرا سینه ات گل مال شده است

این شالیزار را رها کن

بگذار بایر شوند

***

پینیک= وصله

ارسو=اشک

بیجارسر=شالیزار

خارسه=زالو

ماری=مادر

چل=گل ولای

چور=بایر

  • سپیده عاشوری

 

در آپارتمان را قفل کردم دوتا پله پایین آمدم برگشتم دوباره دستگیره را چرخاندم مطمئن شدم قفل است.این وسواس لعنتی دست از سرم بر نمی دارد.

کوچه در تاریک روشن صبحگاهی غرق است.ماشین های لعنتی آنقدر زیاد شده اند که دوبله پارک می شوندوهرخانه سه نفره حداقل دو تا آهن پاره دارد.صورتم را با لبه ی شال می پوشانم با آنکه بهاراست اما هنوز دم هوا سوزناک است ازخم کوچه می گذرم ووارد خیابان اصلی می شوم تا رسیدن به ایستگاه مترو باید یک ربع پیاده روی کنم.عجله ندارم.وارد بلوار می شوم وبه پرونده ای فکر می کنم که مربوط به خانم مسن سمجی است که فقط حرف خودش را می زند واصلن به توضیحات آدم توجه نمی کندوتحت هر شرایطی می خواهد کارش انجام شود می دانم هنوز کشوی میزم را بازنکرده ام بالای سرم ایستاده است .توی این فکرها هستم که صدایی غیرعادی توجه ام را جلب می کند.می ایستم.شبیه صدای گریه نوزاداست که از طرف درخت چنار کناربلوار می آید.هرچه بیشتر دقت می کنم صدا بلند تر می شودبا وحشت به درخت نزدیک می شوم.توی تاریک روشن صبح سایه چند رهگذر دیگر را می بینم که به صدا نزدیک می شوند توی تاریک روشن هوا چهره های آنها هم پراز نگرانی وپرسش است.هم زمان به صدا نزدیک تر می شویم.

صدا ازسمت حوله ی سفیدی که توی تاریک روشن هوا زیر درخت دیده می شود است.هیچ کدام از رهگذران چیزی نمی گویند ودرسکوت به صدا نزدیک می شوند. زیردرخت که می رسیم خم می شوم می نشینم ولبه ی حوله را کنار می زنم. نوزادی باصورت خونی وکثیف لای حوله پیچیده شده ودست وپا می زند.حوله کثیف وخونی است ومورچه ها از سر روی نوزاد بالا وپایین می روند.دلم ضعف می رود سرم سیاهی می رود.صدای جیغ یکی از رهگذران را می شنوم وعق زدن یکی از آنها حالم را بهم می زند.حالا صدای رهگذران به گوشم می رسد

-این بچه اینجا چه کار می کنه؟

--چقدر وحشتناک

-چه مادر کثیفی

-اصلن مادر این بچه کجاست؟

-باید به پلیس خبر بدیم

-110 رو بگیر

-دارم همینکارو می کنم

آرام وبا احتیاط موجود ضعیف را از زمین بلند می کنم.از روی حوله گرمای ملایمی را حس می کنم تازه متولد شده است ودوباره روی زمین می گذارمش وآرام آرام عقب عقب از حلقه جمعیت جدا می شوم.

جمعیت زیادی جمع شده است سرما شدید تر به صورتم می کوبد. به دستهایم با وحشت نگاه می کنم حس می کنم بوی خون می دهد بوی جنین جداشده از جفت .مورچه ها از دستم بالا وپایین می روند دستهایم را به سرعت می تکانم.هنوز گرمای ملایم تنش را حس می کردم موجود ضعیفی که جز گریستن کاری بلد نبود ودست وپا زدن را تمرین می کرد.

6/3/94

  • سپیده عاشوری

کوچه

۰۳
مرداد


  • سپیده عاشوری