ادبیات وهنر سپید

بی گاه می سُرند این انگشتان مفلوج بر صفحه کلیدی که حرف "دال" و"لام" اش از کار افتاده است

ادبیات وهنر سپید

بی گاه می سُرند این انگشتان مفلوج بر صفحه کلیدی که حرف "دال" و"لام" اش از کار افتاده است

دراین وبلاگ نوشتارهایی از نقد ادبی ، هنر ،شعر، دلنوشته ها،داستان ها و مقاله ها به همراه عکس های مرتبط به نمایش در آید.

۷ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

تو یادت نیست اما من قشنگ یادم هست شاید تو هم یادت هست اما نمی توانی بیان کنی.من قشنگ یادم هست چون ترا در آن زمان یافتم. کوچه های خیس جلاخورده از باران وزنبق های بنفشی که روی دیوار سفالین همسایه روییده بود.دلهره های دختری که از نگاه مردمان می گریخت چون می دانست اگر به گوش پدر وبرادرانش برسد پاشنه های کفش مردانه ی پدر بی هیچ ترحمی به پهلویش می نشیندوهفته ها گوشه ی اتاق حتی حق نشستن کنار سفره را نداردوکبودی تنش را ضماد مادر مفلوکش خوب نخواهد کرد. تو یادت نیست اما خوب یادم هست توی همان سختگیری های پدر وبرادرهای غیرتمند، این من بودم که تا کبودی تن ودردم یادم می رفت مدرسه را دور می زدم وبا تو به کوهپایه می آمدم. ساندویچ می آوردی ونوشابه.

با خنده می گفتم : حالا چجوری در نوشابه رو باز می کنی؟با خنده می گفتی: با دندون ومن تنم مور مور می شد وتو بطری رو تا لبت می بردی وبا شیطنت نگاهم می کردی  که صورتم به هم پیچیده شده بود و باز می خندیدی. جوان رعنا وزیبایی بودی. دندونهای مرتبی داشتی.دخترهای کوچه مون عاشق قد وبالات بودند وحتی یادمه یکی از همکلاسی هایم به دروغ گفت به خواستگاری اش رفته ای. وقتی تعریف می کرد من وفرزانه به هم نگاه معناداری کردیم ودوتایی زدیم زیر خنده. می دانستیم دروغ می گوید چون تو عاشق من بودی. خوب حق هم داشتند دوستت بدارند، تو زیبا بودی. قدبلند با موها و ریش خرمایی ومرتب وچشمان آبی . شبیه نژاد روس بودی.

  • سپیده عاشوری

سکوت کن

۱۶
تیر

سکوت کن

زخمه ی کلام تو

برای دیگران نوا

برای من زخم بود

نقاب چهره ات برای شان ،طرح سیب

برای من اخم بود

سکوت کن


  • سپیده عاشوری

زهدان دنیا را آل گرفته است

جنین ها با جفت هایشان،ارتباط نامشروع دارند

طناب بند ناف را به گلویشان بپیچید

تا مرده متولد شوند.


سپیده عاشوری


  • سپیده عاشوری

شب های قدر

۱۵
تیر

خدای خوب من

مراببخش اگر امشب قرآن راروی سرم نمی گیرم می دانم متشرعان مرا تکفیر خواهند اما خدای من، مگر قرآن برای بر سرگذاشتن است؟آیات ترا باید نیوشیدونوشید.باید بوکشید وروی قلب گذاشت مرا ببخش امشب را بی واسطه با تو سخن می گویم توسل را می پذیرم اما امشب نه.امشب همین سجاده ی ساده وچادر نماز همیشگی ام وقرآن بجا مانده از مادر از دست رفته ومفاتیح الجنان کوچک وقدیمی پدر مرحومم وگوشه ی دنجی کافی ست تا تراحس کنم. شنیده ام دوستانم تا بام تهران،ولنجک رفته اند شاید آنجادر ارتفاع ، رسیدن به تو آسان تر باشدبرای شان اما من از همین گوشه ی کوچک اتاق به تو می رسم.هرکس راهی را برای ارتباط با تو انتخاب می کند. اندک شب های قدر بوده است که بیرون از خانه احیا گرفته باشم.تا 22 سالگی حتی یک شب هم برای احیا به مسجد نرفته بودیم چون پدرمان مخالف بود که شب از خانه بیرون برویم. شب های احیا با مادرم نماز قدر می خواندم وقرآن والغوث.قدر لبخند رضایت مادرم بود و خشنودی اش از داشتن فرزندی صالح.هه فرزندی صالح . قدر نگاه مهربان او بودودعای خیری که می کرد.22  سالم بودیک روزازدانشگاه آمدم خانه.مادرم گفت نرگس(دختر خاله ام)دوستانش را افطار دعوت کرده است وگفته است تو هم بروی.تنهاجایی که پدرم اجازه می داد برویم خانه ی همان خاله ام بود.آن شب بعداز افطار به مسجد رفتیم اما یادم هست قرآن قدیمی راصفحه صفحه کردند دادند دستمان تا بر سرمان بگیریم می دیدم که خیلی از خانم ها چرت می زدند هرچه مداح می خواست حال وهوایی عرفانی بدهد نمی توانست حداقل به من. آن شب تا سحرآن گونه که دلم می خواست احیا نشد که نشد ومن تصمیم گرفتم درتنهایی هایم قدر را قدر بدانم.

خدای من فقط امشب برای من قدر نیست شب های قدر تو فقط در شب های خاص ماه های قمری اتفاق نمی افتد من درشب های بدر از برج های خورشیدی هم به تو رسیده ام. کتاب شعر شاعری را خواندم غزلی برای معشوقش نوشته بود و در یکی از شب های ویژه ات برای تو خواندم وگریستم.

خدای من مرا ببخش اگر چمن را می بینم وبه عظمتت می رسم به دریا نظر می کنم وواسع بودن ترا می بینم.مرا ببخش اگر به مسجد نرفتم زیرا مکان های تجاری طبقه همکف مساجدوسوسه ی خرید را در من زنده می کند.

خدای من مرا ببخش اگر عطر یاس رازقی را دنبال می کنم وبه بوته اش که رسیدم ترا صدا می کنم.

امشب سجده ام سجده شکراست به خاطر همه ی چیزهایی که به من دادی همه ی چیزهای خوبی که می توانستی در سال گذشته بگیری ونگرفتی.بابت همین سوی چشمی که دارم وزیبایی ها را می بینم.بابت شامه ای که به من بخشیدی و عطر هایی که خلق کردی .به خاطر همه ی انسان های زیبایی که خلق کردی ومن زیبایی هایشان را می بینم.

خدای خوب من دوستت دارم به خاطر آفرینش رنگ ها.به خاطر توانایی شنیدن زنگ ها.

دوستت دارم به خاطر همین شب های قدر. به خاطر خلق اسطوره هایی چون علی(ع).به خاطر کلمه کلمه های زیبایی که به پیامبرت محمد(ص) الهام کردی.

دوستت دارم خدایم دوستت دارم.

 

  • سپیده عاشوری

نیمکت

۱۳
تیر

نیمکت چوبی

در پارک جنگلی

حکایتی دارد با برادران تنی اش


  • سپیده عاشوری

خزر

خسته نشدی ؟

از اینهمه خزیدن بر سینه ساحلی که

هیچ ندارد جز خزه و

گوش ماهی شکسته وتوخالی

  • سپیده عاشوری


  • سپیده عاشوری