ادبیات وهنر سپید

بی گاه می سُرند این انگشتان مفلوج بر صفحه کلیدی که حرف "دال" و"لام" اش از کار افتاده است

ادبیات وهنر سپید

بی گاه می سُرند این انگشتان مفلوج بر صفحه کلیدی که حرف "دال" و"لام" اش از کار افتاده است

دراین وبلاگ نوشتارهایی از نقد ادبی ، هنر ،شعر، دلنوشته ها،داستان ها و مقاله ها به همراه عکس های مرتبط به نمایش در آید.

ولادیمیر ناباکوف

پنجشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۰۹ ب.ظ

مدتهاست می خواستم درباره ی نویسنده بزرگ روسیه ولادیمیر ناباکوف (1977-1899) یادداشتی بنویسم اما فرصتی دست نمی داد تا اینکه به واسطه ی عزیزی تشویق شدم رمان بزرگ ناباکوف، " لولیتا  " را بخوانم. از دستفروش آشنای چهار راه ولیعصر(ع)که کتاب هایش را نزدیک ساختمان شماره 3 دانشکده هنر دانشگاه آزاد درست کنار زیرگذر چهارراه بساط می کند لولیتا را خریدم. با شناسه ی
لولیتا
ولادیمیر ناباکوف
مترجم اکرم پدرام نیا
نشر زریاب
کابل: افغانستان

می دانستم فیلم لولیتا مدتها پیش ساخته شده است آن زمان که جوان بودم پیش پدر مرحومم و شوهر خواهر بزرگم نشسته بودم ودر مورد فیلم وکتاب حرف می زدیم که من گفتم: دوستی دارم که می خواهد برایم کتاب لولیتا بیاورد.هنوز جمله ام تمام نشده بود که پدر رنگ به رنگ شد وشوهر خواهرم با تعجب پرسید: می خواد رمان لولیتا بیاورد.؟ من که هوش عاطفی ام عجیب بالاست!  از نگاه دوتایی شون فهمیدم حرف قشنگی نزدم. گلویم خشک شد و به بهانه ای از جمع جدا شدم. جوَ آنقدر سنگین شده بود که فکر کردم گناهی مرتکب شدم وبه خودم یک بار دیگر قول دادم تا درمورد مطلبی اطلاعات دقیق نداشته باشم درجمع حرفی نزنم ( که البته گاهی هنوز قولم را می شکنم وبدون اطلاعات حرف می زنم) وناگفته نماند آن دوست گرانقدرم هم نتوانست رمان لولیتا را برایم بیاورد این بود که لولیتا برایم شد تابو. تا اینکه دوسال اخیر عزیز کتابخوانی مرا تشویق به خواندن رمان مذکور کرد و اولین باری که در بساط کتابفروش آشنا "لولیتا " را دیدم، گرفتم.


1-وارد مترو شدم قطار رسید.متل همیشه شلوغ بود. گوشه ای ایستادم و لولیتا را شروع کردم .گویی منتظر چنین لحظه ای بودم.
2-اما لولیتا: واقعا با وجود شبکه های اجتماعی که جوانان که هیچ حتی نوجوانان با نوشته های پورنو، ساده آشنا می شوند و خیلی جلوتر از سن شان اطلاعات دارندانتشار لولیتا چرا سانسور است؟ در حالیکه ناباکوف در دهه پنجاه میلادی این رمان را با قلمی محجوب می نویسد که حتی یک وا‌ژه رکیک در آن به چشم نمی خورد.
3- نکته دیگر اینکه به نظر می رسد هرمادری که دختر نوجوان دارد بهتر است این رمان را بخواند به ویژه اینکه خیلی از مادران امروزه می خواهند روشنفکرانه ! به نوجوانان نگاه کنند و دختران نوجوان از آزادی نسبی برخوردارند لذا از مادران جوان درخواست دارم این رمان را بخوانند.
4- ترجمه ی کتاب روان وسلیس است.
5-هنر نویسندگی ناباکوف در این است که خواننده را با خود به سفر و بی خانمانی شخصیت داستان می برد و دلهره بارها خواننده را فرا می گیرد که هامبرگ هامبرگ بالاخره از دوست همیشگی اش یعنی هفت تیرش کی استفاده خواهد کرد؟
6- دلم در جای جای داستان برای لولیتا و لولیتا ها ی اطرافمان سوخت.
7-  با آنکه داستان از روی دست نوشته های شخصیت اصلی داستان یعنی یک مرد بیان می شود اما زن های زیادی در داستان نقش بازی می کنند. از مادر هامبرگ که در سه سالگی او بر اثر حادثه ای جهان را ترک می کند ،خاله ی بزرگ هامبرگ یعنی سیبل، آنابل عشق دوران نوجوانی اش، والریا زن رسمی اش، شارلوت، زنان ودختران در حاشیه و ریتا و برجسته تر از همه " لولیتا".


لو! لولا! لولیتا....!صدای خودم را می شنوم که درآستانه ی دری رو به خورشید ایستاده ام و فریاد می زنم، و پژواک صدای زمان، زمانی گنبدی، به صدایم و گرفتگی رسوا کننده اش چنان نگرانی، اندوه ودرد بزرگی می دهد که اگر مرده بود این صدا می توانست به راستی برای بازکردن زیپ نایلون روی کفنش کارساز باشد. لولیتا....!....
متن کتاب، ص
318 


 درفرصتی دیگر به ناباکوف می پردازیم.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۵/۰۳/۰۶
  • ۲۸۵ نمایش
  • سپیده عاشوری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی