ادبیات وهنر سپید

بی گاه می سُرند این انگشتان مفلوج بر صفحه کلیدی که حرف "دال" و"لام" اش از کار افتاده است

ادبیات وهنر سپید

بی گاه می سُرند این انگشتان مفلوج بر صفحه کلیدی که حرف "دال" و"لام" اش از کار افتاده است

دراین وبلاگ نوشتارهایی از نقد ادبی ، هنر ،شعر، دلنوشته ها،داستان ها و مقاله ها به همراه عکس های مرتبط به نمایش در آید.

دلتنگی ها

پنجشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۴۵ ب.ظ

دلتنگی،خدابود
ودست توانگرش که از تاریکخانه ی ازل، آفرینش را می آغازید
در سرزمینی بایسته اما غریب
وآلوده می شد به خاک رس برای سرشتن آن کس که خون به پا خواهد کرد
و از نوشیدن خون ودریدن گوشت خویشتن خویش دریغ نخواهد کرد.
 
2
دلتنگی ،عصیان بود
به سرخی آتش
قبل از انسان
محض خاطر این که عشق، حسادت می آفریند
 
3
دلتنگی کوچه باغ های پردیس بود
زیر درخت طوبی
که در دهان آدم تنها، میوه هایش زقوم می شد
 
 4
دلتنگی، پس از وسوسه بود
عرفان بود
 
 
درخت سیب وخوشه ی گندم بود
عریانی بود
شاخه ی رز بود و برگ تاک
هبوط بود
 
5
دلتنگی،
میراث پدرم آدم بود
 به هنگام هبوط که دستان یخزده مادرم در دستش بود
6
دلتنگی، ضجه ی حوا بود در صحرای تنهایی
در سرزمینی که هیچ چیز نمی یافت ونفرین می کرد به مار
به خواهش
به تنهایی
به ترس به دلهره به آشوب
به خود دلتننگی
 
7
دلتنگی،سیاهی بود
پریدن کلاغی که از نگاه قابیل گذشت به شانه های هابیل نشست
وسکوت اقلیما بود در رقابت عشقی که دوبرادر را به خاک سیاه نشاند
 
 
 
8
دلتنگی، نسل تکثیر شده آدم بود
از ارتباط خونی قابیل قاتل واقلیمای خائن
انسان حرامزاده
از جنس خاک رسی که دستان خدا را نیز آلوده کرده بود در ازل
 
9
دلتنگی، پاکی یوسف بود وزنجموره ها ی زلیخا
که در سرسرای کاخ عزیزمصر طنین می افکند
تا زنان مصر عمیق تر ببرند انگشتان سرزنش آمیز خویش را
 
10
دلتنگی، برده ای بود که زنجیر، پایش را زخم کرده بود
چون به پای برادرش بسته شده بود با گویی آهنین
وشانه هایشان، آجرهایی با ابعاد صد در صد را بر نمی تابید
11
دلتنگی بوی کاغذ های کاهی عهد عتیق بود و
مکاشفات یوحنا
نخلستان بود وحلقه های چاه بودوعلی
12
دلتنگی ، دستمال گلدوزی شده مادرم بود که زیر درخت افرا به پدرم داد
ورنگ نخ های گلدوزی شده را عرق دستانش پخش کرده بود
 
 
 
13
دلتنگی ، تمنای پدرم بود
در اندوه بی پایان شبی شوم
تا آنکه من خلق شوم
14
دلتنگی، سردی فلز قیچی قابله ای بود که با بریدن بند نافم
دنیایم را از این رو به آن رو کرد
ولالایی غمناک مادرم بود
که کرم های ابریشم را پروانه وار از پیله هایشان جدا می کرد
 
15
دلتنگی، سرفه  ی ابرهای مسلول همه ی زمستان هایی بود
که ناتوان شمع های تولدم را فوت می کرد
وهرسال با سرفه ی همان ابرهای مسلول
یک سال بزرگتر می شدم
 
16
دلتنگی، عطر کارخانه های چای بود که
در کوهستان می چرخید وسرگشته به پای صنوبران می پیچید
 
17
دلتنگی ابتدای مداد های دو رنگ  مشکی وقرمز بود
که با کوتاه شدنش
روزهای مدرسه کش می آمد روی نیمکت چوبی

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۴/۱۱/۰۸
  • ۲۶۶ نمایش
  • سپیده عاشوری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی