ادبیات وهنر سپید

بی گاه می سُرند این انگشتان مفلوج بر صفحه کلیدی که حرف "دال" و"لام" اش از کار افتاده است

ادبیات وهنر سپید

بی گاه می سُرند این انگشتان مفلوج بر صفحه کلیدی که حرف "دال" و"لام" اش از کار افتاده است

دراین وبلاگ نوشتارهایی از نقد ادبی ، هنر ،شعر، دلنوشته ها،داستان ها و مقاله ها به همراه عکس های مرتبط به نمایش در آید.

دختر جلگه های خزر

دوشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۴۴ ق.ظ

من

از جلگه های خزرم

ازتبارشالیزار

نسبم به درختان توسکا می رسد از هفت پشت

ونیاکانم با بهار وصلت داشتند

مادرم با لباس سبز به خانه ی بخت رفت

و از جهیزیه اش بوی ترمه وخوشه های برنج می آمد

این را زنان نشا کار به گوش هم نجوا می کردند وقتی

پایشان تا زانو در گل فرو رفته بود

و کودکانشان را روی مرزها* شیر می دادند

آنان می گفتند

مادرم وقتی از شالیزار رد می شد

خوشه های برنج قد برمی افراشتند

وچادر شبش *را به تمنا دست می ساییدند.



*مرز = حد تعیین کننده کرت های شالیزار

چادر شب= چادری که زنان شمال دور کمرشان می بندند


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۴/۰۳/۲۵
  • ۳۳۴ نمایش
  • سپیده عاشوری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی